آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

من یک مادر هستم

من و پسرم و یک هفته برفی

پنجشنبه ۹۲/۱۰/۲۶ پسر گلم بعد از مدتها شیراز برف اومد شاید بشه گفت بعد از بیست سال وقتی من کوچیک بودم همچین برف سنگینی اومد تا حالا. ببخش دیر برات می نویسم آخه نی نی وبلاگ در دست تعمیر بود هفته قبل بابا علی رفت مسافرت تهران با پدرجون و دوستش حسین آقا که مداح و سخنران واسه مراسم های هییت دعوت کنن من و تو هم رفتیم خونه مامان جون طاهره .رفتن بابا علی از شیراز همانا و برف آمدن همان.پنجاه سانتی متر برف اومد و کلی به ما خوش گذشت . عصر برق خونه مامان جون رفت و ما تا صبح در تاریکی به سر بردیم .زن دایی مهرناز برامون کیک پخت و آورد و همه دور هم کیک خوردیم و بعدش هم رفتیم برف بازی من با اون شکم گنده ام که تو توش هستی با ترس و لرز عین این مجبورا ...
26 دی 1392

تولد مامان مریم در اوایل هشت ماهگی

سه شنبه ۹۲/۱۰/۱۰ عزیز مامان شما دیگه حسابی بزرگشدی و من شبها با زجر می خوابم و همش دست و پاهام درد می کنه . اما امیدوارم یه شیر پسر به دنیا بیارم و همه این سختی ها رو فراموش کنم. خیلی چشم انتظارم . خدا رو شکر اتاقت بالاخره تقریبا آماده شده .بابا علی و دایی حمیدرضا دیوار اتاقت رو درست کردن و بالاخره تخت و کمد ناز پسرم اومد . توی هفته گذشته من و مامان طاهره لباسای قشنگ پسرم رو جا دادیم توی کمدش و حسابی ذوقت رو کردیم.مامان جون طاهره ممنونم دلم یه خورده آروم شد که کارای اتاقت تقریبا تمومه. اما هنوز رو تختیت مونده که خودم باید درستش کنم و آویز بالای سر تختت. این هفته هشتم دی ماه تولدم بود و مامان و دایی حمیدرضا و دایی احمدرضا و ز...
10 دی 1392
1